loading...
داستان هاي مذهبی و قرآني
تبلیغات






داستان آموزنده, داستان آموزنده قصر پادشاه

 


ناله مظلوم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


 سلطان محمود غزنوی شبی برای استراحت در بستر رفت ، هر چه کرد خوابش نبرد، در دلش گذشت شاید مظلومی دادخواهی می کند و کسی بدادش نمی رسد، به غلامی دستور داد جستجو کند اگر ستمدیده ای را مشاهده کرد به حضور آورد غلام پس از تجسس مختصری برگشته گفت کسی نبود. سلطان باز هر چه کرد خوابش نبرد دانست که غلام در تکاپو کوتاهی نموده . خودش برخاسته از قصر سلطنتی بیرون شد.
در کنار حرمسرای او مسجدی بود، زمزمه ناله ای از میان مسجد شنید جلو رفته دید مردی سر بر زمین نهاده می گوید خدایا محمد در بروی مظلومان بسته و با ندیمان خود در حرمسرا نشسته است (یا من لا تاءخذه سنة و لا نوم ).
سلطان گفت چه می گوئی من در پی تو آمدم بگو چه شده ؟ آنمرد گفت یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم پیوسته به خانه من می آید و با زنم هم بستر می شود دامن ناموس مرا به بدترین وجهی آلوده می کند سلطان گفت اکنون کجا است ؟ جواب داد شاید رفته باشد. شاه گفت هر وقت آمد مرا خبر ده ، به پاسبانان قصر سلطنتی او را معرفی کرده دستور داد هر زمان این مرد مرا خواست او را به من برسانید.
شب بعد باز همان سرهنگ به خانه آن بینوا رفت ، بهر طریقی بود او را بخواب کردند مرد مظلوم به سرای سلطان رفت سلطان محمود با شمشیر شرر بار به خانه او آمد دید شخصی در بستر همسرش خوابیده دستور داد چراغ را خاموش کند آنگاه شمشیر کشیده او را کشت پس از آن دستور داد چراغ را روشن کند در این هنگام با دقت نگاهی کرده بلافاصله سر به سجده نهاد.
به صاحبخانه گفت هر غذائی در خانه شما پیدا می شود بیاورید که گرسنه ام عرض کرد سلطانی چون شما به نان درویش چگونه قناعت می کند هر چه هست بیاور، آنمرد تکه ای نان برای او آورده پرسید علت دستور کشتن آنمرد سجده رفتن چه بود؟ و نیز در خانه مثل ما غذا خوردن شما چه علت داشت ؟
سلطان محمود گفت : همینکه از جریان تو مطلع شدم با خود اندیشیدم که در زمان سلطنت من کسی جرات اینکار را ندارد مگر فرزندانم . چراغ را خاموش کن تا اگر از فرزندانم بود مرا محبت پدری مانع از اجرای عدالت نشود، چراغ که روشن شد نگاه کرده دیدم بیگانه است به شکرانه اینکه دامن خانواده ام از این جنایت پاک بود سجده نمودم .
اما خوردن غذا اینجهت بود که چون بچنین ظلمی اطلاع پیدا کردم با خود عهد نمودم چیزی نخورم تا داد ترا از آن ستمگر بستانم اکنون از ساعتی که ترا در شب گذشته دیدم چیزی نخورده ام

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


با عدالت بر دشمن پیروز شد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


بنا به دستور المعتضد بالله (خلیفه عباسی ) امیر احمد سامانی بر سر عمرولیث از بخارا لشکر کشید هنگامیکه از کوچه باغهای بخارا می گذشت شاخه میوه داری که از باغ بیرون آمده بود توجه او را جلب نمود خواجه نظام الملک در سیر الملوک مینویسد که امیر احمد با خود گفت اگر سپاه دادگری مرا منظور نموده دست به میوه این شاخه نزدند و آنرا نشکستند بر عمرو لیث پیروز خواهم شد چنانچه شکستند از همینجا برمیگردم .
یکی از معتمدان را گماشت و به او دستور داد هر کس این شاخه را شکست او را پیش من بیاور سپاهیکه دوازده هزار سرباز و فرمانده داشت از آن کوچه گذشته و هیچکدام از بیم عدالت امیر احمد به شاخه میوه توجهی ننمودند، گماشته پیش امیر آمده توجه نکردن سپاهیان از بعرض رسانید، امیر از اسب پیاده شده سر بسجده نهاد، نتیجه اش این شد که در هنگام روبروشدن دو لشکر، عمرو لیث با اینکه هفتاد هزار سرباز داشت شکست خورد اسبش او را بمیان لشکر امیر احمد آورد و اسیر گشت .
دادگری امیر احمد بطوری بود که در روزهای برفی سواره بر سر میدان می ایستاد تا اگر بینوائی را در بانان مانع از عرض و نیاز و درخواست در این روز سرد شوند، او را ببیند و تقاضایش را انجام دهد

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


قیصر روم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


در بعضى از روایات اسلامى مى خوانیم: هنگامى که فرستاده پیامبر(صلى الله علیه وآله) نامه آن حضرت را براى قیصر روم آورد، او به طور خصوصى در برابر فرستاده پیامبر(صلى الله علیه وآله) اظهار ایمان نمود، و حتى میل داشت رومیان را به آئین توحید بخواند، اما فکر کرد، قبلاً آنها را آزمایش کند همین که لشکریانش احساس کردند: او مى خواهد آئین نصرانیت را ترک گوید، قصر او را محاصره کردند او فوراً به آنها اظهار داشت: منظورم آزمایش شما بود به جاى خود برگردید، سپس به فرستاده پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: من مى دانم پیامبر شما از ناحیه خدا است. و همان شخص است که ما انتظار او را داشتیم، اما، چه کنم که من مى ترسم حکومتم از دستم برود و جانم در خطر است.

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


جامه سرخ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


آورده اند که: پادشاهی عادل در سرزمین چین حکومت می کرد تا این که بر اثر بیماری حس شنوایی خود را از دست داد. پس در نزد وزیران سخت بگریست. آنان برای آرامش پادشاه گفتند: اگر حس شنوایی رفت، خدا به شما عمر زیاد می دهد.

پادشاه گفت: شما را غلط است. من بر آن گریه می کنم که اگر مظلومی برای دادخواهی آید آواز او را نشنوم. پس بفرمود تا در همه سرزمین ندا کنند: هیچ کس جامه سرخ نپوشد جز مظلوم، چون لباس او را ببینم بفهمم که او مظلوم است و به یاری اش بشتابم.

به نقل از: جوامع الحکایات، نوشته محمد عوفی

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــتاریخکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


عاقبت تملّق

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


کریم خان زند پس از آن که به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش به عنوان سر سلسله زندیه در سراسر ایران پیچید. روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریم خان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباس های فاخر به او بپوشانند.

چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد. با دیدن قدرت و منزلت برادرزاده اش بادی به غبغب انداخت و گفت: کریم خان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (ع) جامی از آب کوثر به او می داد.

کریم خان اخم هایش را در هم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونت آمیز را جویا شدند. کریم خان گفت: من پدر خود را می شناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی (ع) باشد. این مرد می خواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی به صورت عادت در آید، پادشاه دچار غرور و بدبینی می شود و کار رعیت هرگز به سامان نمی رسد.

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


ترحم كردن ناصر الدین به یك حیوان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


و اتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار(1)

انواع نعمتها كه از خداوند تعالى درخواست كردید به شما عطا فرمود اگر نعمت‏هاى بى انتهاى خداوند تعالى را بخواهید بشمارید یا به شماره آورید هرگز حساب آن نتوانید كرد.

یكى از نعمت‏هاى خداوند آگاه بودن و بفكر آخرت و صالح و خالص كردن اعمال خود انسان است یك وقت مى‏بینید یك عمل كوچك را براى خداوند انجام داده‏اید براى آخرت كافى است.

یك وقت هم مى‏بینى یك عمر نافله شب، قرآن و دعا و اعمال دیگر انجام داده‏اید ولى به درد شما نخورد، در تاریخ نوشته‏اند.

روزى ناصرالدین شاه به اطاق آب انبار مى‏رسد و صداى ناله سگهایى را مى‏شنود پس از تحقیق مى‏بیند سگى زائیده و بچه‏هایش به او چسبیده و در اثر گرسنگى پستان‏هایش شیر ندارد و بچه‏هایش ناله و فریاد مى‏كنند ناصر الدین شاه سخت متأثر مى‏شود از دكان نان وایى كه نزدیك بود نان مى‏خرد و جلوى آن حیوان مى‏اندازد و همانجا مى‏ایستد تا سگ مى‏خورد و بچه‏ها هم شیر مادر را مى‏خورند آرام مى‏شوند.

ناصر الدین خوراك یك ماه آن سگ را از آن نانوایى مى‏خرد و پولش را مى‏دهد و سفارش مى‏كند كه هر روز یك مقدار نان به این سگ بدهید بعد ناصرالدین شاه با فقرا دوره‏اى داشتند كه هر روز عصر گردش مى‏رفتند و براى شام در منزل یكى با هم صرف شام مى‏نمودند تا شبى كه نوبت به ناصرالدین شد زنى داشت در وسط شهر تهران خانه‏اش بود و زنى هم تازه گرفته بود نزدیك دروازه شهر منزل او بود.

به زن قدیمى خود پول مى‏دهد و مى‏گوید امشب فلان عدد مهمان دارم و براى شام مى‏آییم زن قبول مى‏كند و طرف عصر با ررفقایش بیرون شهر رفته تصادفاً تفریح آن روز طول مى‏شكد و مقدارى از شب مى‏گذرد هنگام مراجعت رفقایش مى‏گویند دیر شده و خسته شدیم همین دروازه كه منزل دیگر تو است مى‏آییم ناصر الدین مى‏گوید اینجا چیزى نیست و در خانه وسط شهرى كاملاً تدارك دیده باید آنجا برویم رفقا راضى نمى‏شوند و مى‏گویند ما امشب در اینجا مى‏مانیم و مختصرى غذا قناعت مى‏كنیم و آنچه تدارك دیده‏اى براى فردا.

ناصر الدین كه مشهور به میر غضب باشى بود ناچار قبول مى‏كند و مقدار نان كباب مى‏خرد و آنها مى‏خورند و همانجا مى‏خوابند هنگام سحر از صداى ناله‏اى بى اختیارى میر غضب باشى همه بیدار مى‏شوند و از او سبب گریه‏اش را مى‏پرسند.

او مى‏گوید: در خواب امام چهارم حضرت زین العابدین را دیدم به من فرمود: احسانى كه به آن سگ كردى مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ فرمود، زیرا زن قدیمى تو سمى تدراك كرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراك شما كند فردا مى‏روى آن سم را بر میدارى مبادا زن را اذیت كنى و اگر بخواهید او را به خوش رها كن یعنى طلاق دهید و دیگر اینكه خداوند ترا توفیق توبه خواهد داد چهل روز دیگر به كربلا سر قبر پدرم حسین (علیه السلام) مشرف مى‏شوى.

پس صبح به رفقا مى‏گوید: براى تحقیق صدق خوابم بیایید به خانه وسط شهرى برویم با هم مى‏آیند چون وارد مى‏شوند زن تعرض مى‏كند كه چرا دیشب نیامدى به او اعتنایى نمى‏كند و با رفقایش به آشپزخانه مى‏روند و به همان نشانه كه امام چهارم (علیه السلام) فرموده بود سم را بر میدارد و به زن مى‏گوید دیشب چه خیالى درباره ما داشتى و اگر امر امام (علیه السلام) نبود از تو تلافى مى‏كردم لكن به امر مولایم با تو احسان خواهم كرد اگر مایلى در همین خانه باش و من با تو مثل اینكه چنین كارى نكرده بودى رفتار خواهم كرد و اگر میل فراق دارى تو را طلاق مى‏دهم و هر چه مى‏خواهى به تو مى‏دهم.

زن مى‏بیند رسوا شده و دیگر نمى‏تواند با او زندگى كند طلب طلاق مى‏كند او هم با كمال خوشى طلاقش مى‏دهد و پس از گذشت چهل روز به كربلا مشرف مى‏شود و همانجا به رحمت حق واصل میگردد(2).

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


مرغ در دهان آن مرد آب ریخت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


مى نویسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صید و شكار كنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یك مرتبه دیدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و دیدند پشت كوه مردى را به چهار میخ كشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز كرد و رفت. سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟ گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزى دو مرتبه به همین حالت مى آید، چیزى براى من مى آورد و مرا سیر مى كند و مى رود، پادشاه متنبه شد و ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


عذر سلطان مقتدر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


سلطان ملک شاه سلجوقی، بر فقیهی گوشه نشین و عارفی عزلت گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر برنداشت و به ملک شاه تواضع نکرد بدانسان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری ام که فلان گردن کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشتم که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی. شاه با حیرت پرسید: او کیست؟ حکیم به نرمی پاسخ داد: آن نفس است؛ من نفس اماره خود را کشته ام ولی تو هنوز اسیر نفس اماره خودی. اگر اسیر او نبودی، از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. ملک شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


معلم انوشیروان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


انوشیروان در دوران طفولیت خود معلمی کاردان و دور اندیش داشت.روزی معلم، انوشیروان را بی جهت مورد سرزنش قرار داد و محکم او را زد به طوری که فریادش بلند شد .انوشیروان کینه معلم را بدل گرفت، هنگامی که بر مسند پادشاهی نشست ، دستور داد معلم را نزد وی حاضر کنند.انوشیروا- چه جیز باعث شد که در ان روز بی جهت مرا کتک زدی؟ (ماحملک علی ضربی یوم کذا ظلما)معلم، دیدم به تحصیل و دانش علاقه وافری نشان میدهی و امیدوار شدم که بعد از پدرت (قباد) صاحب سلطنت شده و بر مسند پادشاهی تکیه زنی، خوشم آمد که مزه ظلم و ستم را به تو بچشانم تا به کسی ظلم نکنی.انوشیروان، از گفته معلم خوشحال شدو تبسم کرد.

اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دوشنبه 10 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
فعالیت داشتن در فضای مجازی و پاک ماندن در آن ' تقوای دو چندان میخواهد. یادمان نرود گاهی با گناه به اندازه ی یک لایک فاصله داریم... یادمان نرود فضای مجازی هم "محضر خداست " نکند که شرمنده باشیم، امان از لحظه ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...! گاهی روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع " مراقب دستی که کلیک میکند، چشمی که میبیند و گوشی که میشنود باشیم... و بدانیم و آگاه باشیم که خدا هم یک کاربر "همیشه آنلاین "است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا حاضر هستید در صورت بروز سانحه مرگبار برای شما ، اعضای بدنتان اهدا شود؟
    صفحات جداگانه
  • خاطرات حجت الاسلام محسن قرائتی
  • داستان امام خمینی(ره)
  • داستان های حضرت رقیه (س)
  • داستان مقام و منزلت امیرکبیر
  • گالری تصاویر امام علی (ع)
  • داستانهای دینی
  • داستان های قرانی
  • گالری تصاویر حضرت محمد (ص )
  • گالری تصاویر عشق و احساس
  • حضرت محمد که بود؟
  • حکایت معراج حضرت محمد
  • پنج حدیث درباره ی زندگی
  • تفسیر کوتاه سوره محمد
  • راهنمایی های پیامبر در حجة الوداع
  • نام های قرآنی پیامبر
  • تبديل قبله از بيت المقدس به سوى مسجدالحرام
  • بوسيدن ضريح - خاک بر سر وهابي ها
  • داستان های پندآموز (1)
  • داستان های پندآموز (2 )
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (1)
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (2)
  • داستان شهدا
  • داستان شهید محمد رضا شفیعی
  • داستان عبدالعظیم حسنی
  • داستان حضرت آيت الله كشميري
  • داستان احترام به والدین
  • داستان عمّار یاسر
  • داستان های عذاب برزخى
  • داستان زن زناکار
  • داستانی از زمخشری
  • داستانهای حضرت زینب (علیهم السلام)
  • داستان های حضرت ابراهیم علیه السلام
  • داستان های حضرت موسی علیه السلام
  • داستان های حضرت عیسى علیه السلام
  • داستان زندگی حضرت ایوب(ع)
  • داستان های حضرت سلیمان علیه السلام
  • داستان های لقمان حکیم
  • داستان های پادشاهان
  • داستان های نماز
  • داستان های دفاع مقدس
  • داستان علما:
  • لوگوی همسنگران
    شیعه آرت
    مدينه فاضله
    ثامن تم
    پایگاه اینترنتی مقتدر مظلوم
    گل نرگس
    برتر بین
    مصلحبه نام خدا ، بياد خدا ، براي خدا

    وب سایت توصیه شده
    تبادل لینگ
     تبادل لینک رایگان و افزایش رتبه در گوگل  



     فولدر 98

    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 361
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 1,824
  • بازدید سال : 7,502
  • بازدید کلی : 79,709